نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





متن شعرهای سهراب سپهری

چترها را باید بست

 

چترها را باید بست 

زیر باران باید رفت 

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

 

 

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت 

دوست را زیر باران باید برد 

عشق را زیر باران باید جست

 

 

 زیر باران باید با زن خوابید 

زیر باران باید بازی کرد 

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

 زندگی تر شدن پی در پی

 

 

زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است 

رخت ها را بکنیم 

آب در یک قدمی است ...

 

از : سهراب سپهری


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 17:28 | |







عکسهای عاشقانه همراه با دلنوشته


عکسهای عاشقانه همراه با دلنوشته

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 17:15 | |







عکسهای عاشقانه همراه با دلنوشته

 

عکسهای عاشقانه همراه با دلنوشته

 

 


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 16:56 | |







مجموعه شعرهای فروغ فرخ زاد

رویا

 

باز من ماندم و خلوتي سرد 

خاطراتي ز بگذشته اي دور 

ياد عشقي كه با حسرت و درد 

رفت و خاموش شد در دل گور 

روي ويرانه هاي اميدم 

دست افسونگري شمعي افروخت 

مرده يي چشم پر آتشش را 

از دل گور بر چشم من دوخت 

ناله كردم كه اي واي اين اوست 

در دلم از نگاهش هراسي 

خنده اي بر لبانش گذر كرد 

كاي هوسران مرا ميشناسي 

قلبم از فرط اندوه لرزيد 

واي بر من كه ديوانه بودم 

واي بر من كه من كشتم او را 

وه كه با او چه بيگانه بودم 

او به من دل سپرد و به جز رنج 

كي شد از عشق من حاصل او 

با غروري كه چشم مرا بست 

پا نهادم بروي دل او 

من به او رنج و اندوه دادم 

من به خاك سياهش نشاندم 

واي بر من خدايا خدايا 

من به آغوش گورش كشاندم 

در سكوت لبم ناله پيچيد 

شعله شمع مستانه لرزيد 

چشم من از دل تيرگيها 

قطره اشكي در آن چشمها ديد 

همچو طفلي پشيمان دويدم 

تا كه در پايش افتم به خواري 

تا بگويم كه ديوانه بودم 

مي تواني به من رحمت آري 

دامنم شمع را سرنگون كرد 

چشم ها در سياهي فرو رفت 

ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر 

ليكن او رفت بي گفتگو رفت 

واي برمن كه ديوانه بودم 

من به خاك سياهش نشاندم 

واي بر من كه من كشتم او را 

من به آغوش گورش كشاندم


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 16:51 | |







دلنوشته از خودم

چشمان عشق من

 

 

چشمانت را دوست دارم .......

در نگاهت آرامشی میبینم که دریا در مقابلش هیچ است ......

اما نمیدانم این غم چیست در نگاهت که وقتی غرق در نگاهت میشوم ناگهان پدیدار گشته و مرا از عمق عشق و شعف به بیرون کشانده و درگیر غم نگاهت میکند......

ای عشق من به من بگو درد وغمت را.....

مرا شریک بدان در غمت تا که شاید بتوانم با نغمه های عاشقانه ام کمی ارامت کنم .......

شریک بدان مرا ای عشق من .......

 


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 16:8 | |







دلنوشته از خودم

منتظر عشق......

 

دوستت دارم.........

با همه ی وجودم و تا آخر دنیا به پایت خواهم ماند و در خلوتم عاشقانه میپرستمت.....

منتظرت خواهم ماند .... با اینکه مرا به خیانت متهم کردی و حتی اجازه دفاع به من ندادی.....

باز هم منتظرت خواهم ماند ...... در انتظار روزی که بیایی و من برایت از عشق بگویم .....

از درد هجران و غم اتهام........


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 15:56 | |







عکسهای حیاط خوشملمون

عکسهای حیاط خوشملمون

 

 

 


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 15:41 | |







کار هنری خودم

کارهای هنری من

 

این را خودم کشیدم وخیلی دوسش دارم اگه نظری داشتید بگید خوشحال میشم

 


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 14:59 | |







مجموعه اشعار فروغ فرخ زاد

شعله رمیده

 

مي بندم اين دو چشم پر آتش را 

تا ننگرد درون دو چشمانش 

تا داغ و پر تپش نشود قلبم 

از شعله نگاه پريشانش 

مي بندم اين دو چشم پر آتش را 

تا بگذرم ز وادي رسوايي 

تا قلب خامشم نكشد فرياد 

رو مي كنم به خلوت و تنهاي 

اي رهروان خسته چه مي جوييد 

در اين غروب سرد ز احوالش 

او شعله رميده خورشيد است 

بيهوده مي دويد به دنبالش 

او غنچه شكفته مهتابست 

بايد كه موج نور بيفشاند 

بر سبزه زار شب زده چشمي 

كاو را بخوابگاه گنه خواند 

بايد كه عطر بوسه خاموشش 

با ناله هاي شوق بيآميزد 

در گيسوان آن زن افسونگر 

ديوانه وار عشق و هوس ريزد 

بايد شراب بوسه بياشامد 

ازساغر لبان فريباي 

مستانه سر گذارد و آرامد 

بر تكيه گاه سينه زيبايي 

اي آرزوي تشنه به گرد او 

بيهوده تار عمر چه مي بندي 

روزي رسد كه خسته و وامانده 

بر اين تلاش بيهده مي خندي 

آتش زنم به خرمن اميدت 

با شعله هاي حسرت و ناكامي 

اي قلب فتنه جوي گنه كرده 

شايد دمي ز فتنه بيارامي 

مي بندمت به بند گران غم 

تا سوي او دگر نكني پرواز 

اي مرغ دل كه خسته و بي تابي 

دمساز باش با غم او ‚ دمساز


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 14:48 | |







مجموعه اشعار فروغ فرخ زاد

مجموعه اشعار فروغ فرخ زاد

 

شب و هوس

 

در انتظار خوابم و صد افسوس 

خوابم به چشم باز نميآيد 

اندوهگين و غمزده مي گويم 

شايد ز روي ناز نمي آيد 

چون سايه گشته خواب و نمي افتد 

در دامهاي روشن چشمانم 

مي خواند آن نهفته نامعلوم 

در ضربه هاي نبض پريشانم 

مغروق اين جواني معصوم 

مغروق لحظه هاي فراموشي 

مغروق اين سلام نوازشبار 

در بوسه و نگاه و همآغوشي 

مي خواهمش در اين شب تنهايي 

با ديدگان گمشده در ديدار 

با درد ‚ درد ساكت زيبايي 

سرشار ‚ از تمامي خود سرشار 

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش 

بر خويش بفشرد من شيدا را 

بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت 

آن بازوان گرم و توانا را 

در لا بلاي گردن و موهايم 

گردش كند نسيم نفسهايش 

نوشد بنوشد كه بپيوندم 

با رود تلخ خويش به دريايش 

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان 

چون شعله هاي سركش بازيگر 

در گيردم ‚ به همهمه ي در گيرد 

خاكسترم بماند در بستر 

در آسمان روشن چشمانش 

بينم ستاره هاي تمنا را 

در بوسه هاي پر شررش جويم 

لذات آتشين هوسها را 

مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم 

مي خواهمش به تيره به تنهايي 

مي خوانمش به گريه به بي تابي 

مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي 

لب تشنه مي دود نگهم هر دم 

در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان 

او آن پرنده شايد مي گريد 

بر بام يك ستاره سرگردان

 

 


[+] نوشته شده توسط ژیلا ابکار در 14:43 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد